معنی گاز خورشید

حل جدول

فارسی به عربی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

گاز

گاز

ترکی به فارسی

گاز

گاز 2- نفت

لغت نامه دهخدا

گاز

گاز. (اِ) اخذ و جر. (برهان).

گاز. (اِ) بمعنی گاه است:
گر کند هیچ گاز وقت گریز
خیز ناگه به کوشش اندرمیز.
خسروی.

گاز. (اِ) مقراض بریدن طلا و نقره. مقراض. (صراح). مقراض موچنه. مقراض کاغذ: مفرض و مفراض، گاز که بدان آهن وسیم و زر تراشند. قِطاع. (منتهی الارب):
و یا چو گوشه و دینار جعفری بمثل
که کرده باشد صراف از او به گاز جدا.
منوچهری.
گر چنویک صیرفی بودی و بزازی یکی
دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز.
منوچهری.
چون در بزیر پاره ٔ الماسم
چون زر پخته در دهن گازم.
مسعودسعد.
زر کانی کی روایی بیند ازروی کمال
تا تف و تابی نبیند زآتش و خایسک و گاز.
سنایی.
تو که دربند حرص و آز شدی
همچو زر در دهان گاز شدی.
سنایی.
نقش بت و نام شاه برخود بستن چو زر
وآنگهی از بیم گاز رنگ سقم داشتن.
خاقانی.
دوش گرفتم بگاز نیمه ٔ دینار تو
چشم توبا زلف گفت زلف تو در تاب شد.
خاقانی.
وگر خرده ای زر ز دندان گاز
بیفتد بشمعش بجویند باز.
سعدی (بوستان).
از طعنه ٔ رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز.
حافظ.
|| آلتی باشد که نعلبندان را به کار آید بر طریق مقراض به قاف و صاد معجمه و عرب مفرص گوید به فا و صاد غیرمعجم. (صحاح الفرس). برای کشیدن میخ از چیزی آهنگران را نیز به کار است و برای کشیدن دندان نیزچون کلبتین. آلت آهنین که میخ از تخته بدان بیرون کشند و دندان برآرند از لثه. گاز انبر. قیچی. قسمی گازانبر:
به لیف خرما پیچیده خواهمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیربه گاز.
منجیک.
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرمبه
دندانْش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی.
شوم چنگال چو نشبیل خود از مال یتیم
نکشد گرچه ده انگشت ببریش به گاز.
ناصرخسرو.
نتواند کسیش برد به قهر
نتواند کسش برید به گاز.
ناصرخسرو.
آن کز دهانه ٔ گاز خورد آب ناسزایی
بر زربخت او هیچ نکنی تو کیمیائی.
خاقانی.
رفت آنک از پی یک خردگی چشم امل
باز کرده دهن از حرص چو گازش بیند.
کمال الدین اسماعیل.
|| گل گیر شمع. آلتی است آهنین که سر شمع را بدان میگرفته اند:
چو شمع باد بداندیش تو ز شب تا روز
به گاز داده سر از سوز و تن بسوز و گداز.
سوزنی.
چو شمع چندان بسر دهد همه تن
چو سر شود همه تن سر جدا کنند به گاز.
سوزنی.
کمتر از شمع نیستی بفروز
گر سرت را جدا کنند به گاز.
مسعودسعد.
پایم از خطه ٔ فرمان تو بیرون نشود
سرم ار پیش تو چون شمع ببرند به گاز.
انوری.
نی نی اگر چوشمعی دم درزنم ز گرمی
اکنون چو شمع از آن دم سر زیر گاز دارم.
عطار.
سر باززن چو شمع به گازی فرید را
گر سر دمی چو شمع بتابد ز گاز تو.
عطار.
تا ز بنگه رسید خواجه فراز
شمع رادید در میان دو گاز.
نظامی.
شمعهایی را دید در میان دو گاز.
نظامی.
شمعهایی بدست شاهانه
خالی از دود و گاز و پروانه.
نظامی.
|| ناخن پیرای. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی):
نوک منقار کبک را عدلش
گاز ناخن پر عقاب کند.
خاقانی.
|| دندان. (برهان). || دندان نیش که دندان شتر گویند، ناب. (غیاث) (جهانگیری) (آنندراج):
عجب نبود گر از تأثیر عدلش
همه تریاک بارد گاز ارقم.
عمید لوبکی.
|| عضوی را به دندان گرفتن. (آنندراج). عضوی را به دندان گرفتن و خاییدن. (از برهان). عمل فشردن دو رده ٔ دندان بر چیزی بقصد جدا کردن یا الم رسانیدن.
آن صنم را ز گاز و ازنشکنج
تن بنفشه شد و دو لب نارنج.
عنصری.
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره ٔ لعلت نشان ماست.
خاقانی.
بر لبش بین که ز گازم اثر است
اثر گاز بر آن لب چه خوش است.
خاقانی.
بر لعلشان ز گاز نهادن هزار مهر
وز گاز مهر صفوت ایشان شکستنش.
خاقانی.
بنده ٔ دندان خویشم گو بگاز
نقش یاسین کردبر بازوی من.
خاقانی.
لب گل را بگاز برده سمن
ارغوان را زبان بریده چمن.
نظامی.
ز بس کز گاز نیلش درکشیدی
ز برگ گل بنفشه بردمیدی.
نظامی.
دهد خبر که پشیمانم از جدایی خویش
دو پشت دست به صد گاز برگزیده ٔ من.
محمدبن عمر مسعود.
- به گاز کردن. به دندان زدن. بادندان گزیدن: دو سه دندانه دیدند آنها نهاده برداشتند و پیش تخت شاه شمیران آوردند. شاه بگازکرد. دانه ای سخت دید. (نوروزنامه).
- به گاز گرفتن، دندان گرفتن:
بهم هر دو منقار برده فراز (کبوتر نر و ماده)
چو یاری لب یار گیرد به گاز.
اسدی (گرشاسب نامه).
گر قناعت کنی بشکّر وقند
گاز میگیر و بوسه در می بند.
نظامی.
- به گاز گزیدن، گزیدن به دندان:
ایا حسود تو از جاه تو بغیرت و رشک
ز رشک تو سرانگشت خود گزند به گاز.
سوزنی.
- سر کس به گاز آوردن، سر وی را بریدن. کشتن:
گر این مرد را سر به گاز آوری
بدین مرز رنج دراز آوری.
فردوسی.
مگر بخت گم گشته بازآوریم
سر دشمنان زیر گاز آوریم.
فردوسی.
مگر کین هومان تو بازآوری
سر دشمنان را به گاز آوری.
فردوسی.
سر دشمنان تو بادا به گاز
بریده چنان چون سران گراز.
فردوسی.
که تا کینه ٔ شاه بازآورم
سر دشمنان زیر گاز آورم.
فردوسی.
گرایدون که تازانه بازآورم
و یا سر به کوشش به گاز آورم.
فردوسی.
مگر سر دهم تا سر خوشنواز
به مردی ز تخت اندرآرم بگاز.
فردوسی.
- سرکسی به گاز آمدن یا اندرآمدن، سر وی بریده شدن. نزدیک به مرگ شدن:
برو نیز بگذشت روز دراز
سر تاجدار اندرآمد به گاز.
فردوسی.
تو ای نامور پهلوان سپاه
نگه کن برین گردش هور و ماه
که بند سپهری فراز آمده ست
سر بخت ترکان به گاز آمده ست.
فردوسی.
برو [بر فریدون] خوبرویان گشادند راز
مگر کاژدها را سرآید بگاز.
فردوسی.
- گاز زدن، دندان زدن.
- امثال:
گران گاز بمعنی دندان گرد و گران فروش.
|| گزیدگی. عضه. لسع. لدغ: وگر بر زخم هوام کنی منفعت دارد [افرفیون را] و نیز گاز سگ غیر کلب الکلب [ک َ ل ِ]. (الابنیه عن حقایق الادویه). و خاکستر وی [خاکستر سرطان] گاز کلب الکلب را نیک باشد. (الابنیه عن حقایق الادویه).
دست زی می بر و برنه به سر نیکان تاج
جام بر کف نه و برنه به دل اعدا گاز.
منوچهری.
|| لگد بود و سیلی:
همی نبارد نان و همی نخرد گوشت
زند برویم مشت و زند به پشتم گاز.
قریعالدهر (لغت فرس اسدی).
|| آلتی که نجاران و هیزم شکنان لای چوب و کنده جای دهند. (فرهنگ فارسی معین).
- || در میان کسی جای گرفتن، جای دادن:
در میان حلقه ٔ پاکان حق
خویشتن را کی تواند کرد گاز.
نزاری قهستانی.

گاز. (اِ) درخت صنوبر که ستون کنندش. (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی از صحاح الفرس). و در پهلوی گاس با سین است:
یکی چادری جوی پهن و دراز
بیاویز چادر ز بالای گاز.
ازرقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
اصح کاز و کاژ است.


خورشید

خورشید. [خوَرْ / خُرْ] (اِخ) معشوقه ٔ جمشید. (ناظم الاطباء).

خورشید. [خوَرْ / خُرْ] (اِ) (از: خور+ شید) خور. مهر. هور. شمس. شارق. بیضاء. شید. (مهذب الاسماء).روز. غزاله. (یادداشت بخط مؤلف). ستاره ای که جاذبه ٔ گرانشی آن اجرام منظومه ٔ شمسی را بر مداراتشان نگاه میدارد. نزدیکترین ثوابت است به زمین و با وجود عظمت نسبی آن نسبت به اجرام منظومه ٔ شمسی در مقام مقایسه با سایر ستارگان ستاره ٔ زرد کوتوله ای بیش نیست، که در شاخه ای مارپیچی نزدیک حاشیه ٔ خارجی کهکشان جا دارد. برای ساکنین زمین خورشید از مهمترین ستارگان است، اشعه ٔ آن منبع حرارت، نور، مواد غذائی، سوخت و قدرت است. در طی حرکت ظاهری روزانه ٔ خود در آسمان به رشد گیاهان کمک میکند، زمین را گرم میسازد، آب را از منابع مختلف تبدیل به بخار میکند، در تولید بادها سهیم است و اعمال بسیار دیگر نیز انجام می دهد که جملگی آنها برای وجود انسان اهمیت حیاتی دارد. ابعاد و فواصل: فاصله ٔ متوسط خورشید از زمین 149490000 کیلومتراست (فاصله ٔ خورشید را از زمین میتوان بوسیله ٔ اختلاف منظر خورشید یا به وسیله ٔ سومین قانون از قوانین کپلر تعیین کرد). قطر متوسط خورشید 1390400 کیلومتر حدود 109/1 برابر قطر زمین است و حجمش 1300000 برابر حجم زمین میباشد. جرم خورشید را میتوان بوسیله ٔ جاذبه ٔ گرانشی آن بر زمین حساب کرد و آن 133*1/982 گرم یا قریب 1027*2 تن میباشد (331950 برابر جرم زمین)، از روی جرم و حجم خورشید میتوان جرم مخصوص آنرا حساب کرد و آن 1/4 برابر جرم مخصوص زمین یا 1/4 برابر جرم مخصوص آب است. جاذبه ٔ گرانشی خورشید بر سطح رخشانکره مساوی 27/6 برابر جاذبه ٔ گرانشی بر سطح زمین میباشد و بدین حساب شخصی که بر کره ٔ زمین 50 کیلوگرم وزن داشته باشد بر خورشید قریب 1/4 تن وزن خواهد داشت.
حرکات خورشید: خورشید دارای حرکات ظاهری (= حرکت یومی و حرکت سالیانه) و حرکات واقعی است، خورشید در حرکت یومی (حرکت ظاهری کره ٔ آسمان) شرکت دارد. در نیمکره ٔ ما، از مشرق طلوع میکند، در طرف جنوب از نصف النهار محل میگذرد (عبور عَلْیاء) و در مغرب غروب میکند، عبور آن از نصف النهار ظهر حقیقی را مشخص میسازد (شبانروز)، خورشید حرکت (ظاهری) سالیانه ای بدور زمین نیز دارد، که هر روز آنرا قریب یک درجه از مغرب بطرف مشرق میبرد، در این حرکت خورشید سالی یک بار از مقابل برج ها میگذرد، مدار این حرکت در صفحه ٔ دایرهالبروج واقعست، این حرکت در تاریخ نجوم اهمیت فراوان داشته است. اعتدالین و انقلاب و میل کلی مربوط به آن و سال شمسی مبتنی بر آن است (سال تقویم). علاوه بر این حرکات ظاهری حرکت دورانی کهکشان خورشید را با سرعت حدود 1130000 کیلومتر در ساعت در فضا میگرداند، اما در داخل کهکشان هم خورشید ثابت نیست بلکه با سرعتی قریب 72400 کیلومتر در ساعت بجانب صورت فلکی جاثی علی رکبتیه حرکت میکند و اینکه ما از این حرکت سریع خورشیددر فضا بیخبریم بسبب دوری اجرام فلکی است که مأخذ تشخیص این حرکت وضعی خاصی نیز هست که بر طبق ارصاد متعدد کلفهای خورشید و ارصاد طیفی دوره ٔ آن برای قسمتهای مختلف خورشید با تغییر فاصله از استوای خورشید متفاوت است و این امر دال بر این است که خورشید جسمی صلب نیست. دوره ٔ حرکت وضعی خورشید در استوای آن حدود25 شبانروز میباشد. استوای خورشید نسبت به صفحه ٔ دایرهالبروج (صفحه ٔ مدار زمین) /15ْ7 مایل است.
ساختمان طبقات سطحی و داخل خورشید: اطلاعات ما از ساختمان خورشید مستنبط از نوری است که از آن میتابد (یعنی آفتاب) و بر اثر آن بوسیله ٔ تجزیه ٔ طیفی میتوان مواد موجود در خورشید را تعیین کرد. طیف خورشید طیفی است متصل و دارای خطوطی تیره که به خطوط فراونهوه فر معروفند، از مطالعه ٔ این خطوط معلوم شده است که بسیاری از عناصری که در زمین میشناسیم (ئیدروژن، اکسیژن، کربون، آهن، نیکل، سیلیسیوم و غیره) در خورشید وجود دارد. از اتمهای موجود در خورشید قریب 90% اتم ئیدروژن و نزدیک 10% اتم هلیوم است و اتمهای سایر عناصر کمتر از 0/1% میباشند. طبقات سطحی خورشید بحالت گازی هستند وهر قدر بطرف مرکز خورشید بیشتر رویم دما و جرم مخصوص آن بیشتر میشود، قسمت درخشان خورشید که با چشم غیرمسلح مرئی است طبقه ٔ گازی رخشانکره است که بر اساس مطالعات طیفی انرژی تشعشعی خورشید دمای سطح آنرا حدود6000 تا 7000 درجه ٔ صدبخشی تخمین کرده اند. بر اساس ملاحظات و اطلاعات حاصل درباب خورشید محققین طرحهایی برای ساختمان داخل خورشید اندیشیده اند که بر طبق آنهادمای قسمت مرکزی خورشید حدود 15000000 یا شاید 20000000 درجه ٔ صدبخشی است. ماده ٔ مرکزی خورشید با فشار حدود 200بیلیون جو متراکم و حدود 10 بار از سرب سنگین تر است، معذلک بسبب زیادی فوق العاده ٔ دما هیچ ماده ای بحالت جامد یا مایع در خورشید وجود ندارد و در واقع اعماق خورشید گازی است تبهگن که از جامدهایی که مامیشناسیم چگالتر است. جو خورشید مشتمل بر طبقه ای برگردان رنگینکره و تاج خورشید است. اطلاعات از جو خورشید مستخرج از کسوفهای کلی (گرفت) است، در کسوف کلی سال 1842 م. راصدین تاج خورشید و زبانه های درخشان سرخ فامی را که بالای رخشانکره در تاج سر کشیده بود مشاهده کردند، در کسوف کلی سال 1851 از عکاسی استفاده شد و ترقیات سریع حاصل آمد، در 1869 چ. ا. یانگ و وهار کنس خطوط تازه ای در طیف تاج خورشید کشف کردند که هویت آنها 71 سال ناشناخته ماند و سرانجام راصدین را به جو خورشید رهبری کرد، در 1870 یانگ طبقه ٔ رنگینکره را کشف نمود، رصد کسوفهای کلی بعد و تکمیل وسایل رصدو اختراعاتی مانند تاجنگار (تاج خورشید) و خور طیفنگار (خورنگار) بر اطلاعات ما درباره ٔ جو خورشید افزود.
فعالیت خورشید و تشعشعات آن: جرم و شعاع و تابناکی خورشید احتمالاً در طی چندین بیلیون سال اخیر تغییر معتنابهی نکرده است ولی بر سطح آن پدیده های موقت چندی ظاهر میشود که از آنها به فعالیت خورشید تعبیر میکنند و نواحیی از خورشید را که فعالیت در آنها نسبهً شدید است نواحی فعال آن خوانند، معروفترین نوع فعالیت خورشید کلفهای آن است، مشعلهای فورانهای رنگینکره وزبانه های خورشید انواع دیگر فعالیت خورشید هستند. خورشید همواره در فعالیت است و آن در زمین مؤثر میباشد. از نتایج این تأثیرات ضعیف شدن یا خاموشی صدای رادیو و تولید صداهای ناگهانی در رادیو، طوفانهای مغناطیسی و شفق شمالی و شفق جنوبی است که ساز و کار تولید آنها و فعالیت خورشیدی مسبب آنها بدرستی معلوم نیست ولی تعداد و شدت این آثار زمینی هنگامی که کلفهادر منتهای فعالیت هستند بیش از مواقع دیگر است و حتی بعضی از دانشمندان بحرانهای اقتصادی و رفتار انسانی و جنگها و بسیاری از پدیده های اجتماعی دیگر را وابسته به دوره ٔ کلفها میدانند. خورشید علاوه بر نور و حرارت، تشعشعات دیگر و ذراتی نیز صادر میکند، از آن جمله است اشعه ٔ فوق بنفش که قسمتی از آنها به زمین میرسند و عامل عمده ٔ آفتابزدگی هستند (مخصوصاً در پهنه های مستور از برف که اشعه را منعکس میکنند)، خوشبختانه بیشتر اشعه ٔ فوق بنفش هنگام عبور از جو بوسیله ٔ لایه ای از اوزون که در فرازای 20 تا 30 کیلومتری زمین واقع است جذب میشوند، در غیر این صورت اشعه ٔ مذکور برای ما بسیار خطرناک بودند. برای اطلاع از استفاده ای که بشر از خورشید می برد گوییم اگر 0/8 ریال قیمت برق برای هر کیلووات در ساعت بپردازیم در هر ثانیه میبایستی متجاوز از 38200000000 ریال پول بدهیم. بر طبق شواهد زمین شناسی تشعشع انرژی از خورشید لااقل در یک بیلیون سال اخیر تقریباً ثابت مانده است، منبع این انرژی شگرف مورد تحقیقات فراوان قرار گرفته است و امروزه منبع انرژی خورشید را فعل و انفعال هسته ای میدانند. (از دائرهالمعارف فارسی). ستاره ای که روشنایی روز ازآن حاصل می گردد، خورشید مرکز است مر سلسله ٔ سیاری را که ما در آن واقع شده ایم و منظم کننده ٔ حرکت زمین و دیگر سیارات و منبع حرارت و نور است و حیوهبخش عمده ٔ همه موجودات آلیه میباشد و علمای هیئت ثابت کرده اند که خورشید عبارتست از جرمی جامد و منظم و تاریک که آنرا اتمسفر مضیی و متشعشعی احاطه نموده است و فاصله ٔ مابین خورشید و زمین 149ملیون کیلومتر است و ضیای آن بما در مدت 8 دقیقه و 13 ثانیه میرسد و 1400000مرتبه بزرگتر از زمین است، و قبل از زمان کوپرنیک معتقد بودند که خورشید و همه ٔ آسمانها و سیارات آنها بدور زمین می گردند ولی امروز ثابت و مبرهن شده که این حرکتی که ما احساس می کنیم از زمین است و خورشید سیاره ای است ثابت. (ناظم الاطباء):
بخط و آن لب و دندانْش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب
یکی همچون پرن بر اوج خورشید
یکی چون شایورداز گرد مهتاب.
پیروز مشرقی.
بحجاب اندرون شود خورشید
چون تو گیری از آن دو لاله حجیب.
رودکی.
ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزم سارو گرد نستوه.
رودکی.
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامه ٔ خانه بتیک فاخته گون شد.
رودکی.
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید.
بوشکور بلخی.
چو خورشید آمد ببرج بره.
بوشکور بلخی.
ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
خورشیدتیغ تیز ترا آب میدهد
مریخ نوک خشت تو بر سان زند همی.
دقیقی.
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز هامون برآمد خروش چکاو.
فردوسی.
همی ماهی از آب برداشتی
سر از گنبد ماه بگذاشتی
بخورشید ماهیش بریان شدی
وز او چرخ گردنده گریان شدی.
فردوسی.
دو هفته برآمد بدو گفت شاه
بخورشید و ماه و بتخت و کلاه
که برگوی آن رزم خاقانیان
ببندی چنان هم کمر بر میان.
فردوسی.
اگر ایدون که بکشتن نمرند این پسران
آن ِ خورشید و قمر باشند این جانوران.
منوچهری.
بدهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن ازدور.
منوچهری.
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل.
منوچهری.
نیاید آن نفع از ماه کآید از خورشید.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
چرا غم چه باید چو خورشید هست ؟
اسدی.
چنین داد پاسخ بت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی بگل.
اسدی.
چهارم فلک باز خورشید را
کز او مر جهان را سراسر ضیاست.
ناصرخسرو.
عاصی سزای رحمت کی باشد
خورشید را همی بگل اندایی.
ناصرخسرو.
نیست ز خورشید جدا روشنی.
مسعودسعد.
من گاو زمینم که جهان بردارم
یا چرخ چهارمم که خورشید کشم.
معزی.
که داند کرد خورشید جهان افروزرا پنهان ؟
معزی.
خورشید چه سود آن را کو را بصری نیست.
سنائی.
و داروی تجربت مردم را از هلاک جهل برهاند چنانکه جمال خورشید روی زمین را منور گرداند. (کلیله و دمنه). ذکر آن بقلم عطارد بر پیکر خورشید نبشته. (کلیله و دمنه).
خورشید را ز راه کجا افکند غبار؟
شهریاری.
شرح آن دیگران همی ندهم
گر فرودند و گر بر از خورشید.
انوری.
تویی که سایه ٔ عدلت چنان بسیط شده ست
که رخنه کردن آن مشکل است بر خورشید.
انوری.
خرد زآن طیره گشت الحق مرا گفتا که با من هم
بگز مهتاب پیمایی بگل خورشید اندایی.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 326).
حسود کور شود فضل من بپوشدلیک
کجا تواند خورشید را بگل اندود.
جمال الدین عبدالرزاق.
آسمان در دور هفتم بعد سال ششهزار
زاده خورشیدی که تختش تاج سعدان آمده.
خاقانی.
از نعل او مه را کله بر چشم خورشید آبله
کاه و جوش زآن سنبله کاین سبز صحرا داشته.
خاقانی.
خواهی سپهر کآن دم خورشید گوی گردد
چون در کفش هلالی چوگان تازه بینی.
خاقانی.
خورشید من بزیر گل آنجا چه می کند
غرقه میان خون دل اینجا من آن کنم.
خاقانی.
هستی خورشید حسن لاجرم از وصل تو
هرکه بنزدیک تراز تو سیه روی تر.
خاقانی.
ز پرگارحمل خورشید منظور
بدلو اندر فکنده بر زحل نور.
نظامی.
ای خداوندی که گر خورشید را فرمان دهی.
عبدالواسع جبلی.
مادح خورشید مداح خود است.
مولوی.
لیکن از مشرق الطاف الهی چه عجب
که چو شب روز شود بر همه تابد خورشید.
سعدی.
ز خورشید پنهان شود موش کور.
سعدی.
سایه با خورشید دانم هم ترازو بوده است.
وحید قزوینی.
- چشمه ٔ خورشید، قرص خور:
چندان بمان که چشمه ٔ خورشید دم برآرد
بالای چشمه سار عدم خاوری ندارم.
خاقانی.
- تیغ خورشید، کنایه از نور خورشید:
تیغ خورشید از جهان پوشیده اند.
خاقانی.
- خورشیدبخت، با بخت بلند:
شه گیتی آرای خورشیدبخت
که بر تارک چرخ بنهاد تخت.
فردوسی.
- خورشید بگل اندودن، کنایه از پنهان کردن امری که در غایت شیوع باشد. (از آنندراج):
خرد زآن طیره گشت الحق مرا گفتا که با من هم
بگز مهتاب پیمایی بگل خورشید اندائی.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 326).
- خورشید بگل پوشیدن، کنایه از پنهان کردن امری که در غایت شیوع است. خورشید بگل اندودن:
چنین داد پاسخ بت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی بگل.
اسدی.
که با من چه سود است کوشیدنت
بگل روی خورشیدپوشیدنت.
نظامی.
- خورشید تابان، خورشید درخشان:
ز خورشید تابان و از گرد و خاک
زبانها شد از تشنگی چاک چاک.
فردوسی.
- خورشید تابنده، خورشید تابان:
ز خورشید تابنده تا تیره خاک
گذر نیست از حکم یزدان پاک.
فردوسی.
- خورشیددل، کنایه از سخی طبع:
خورشیددلی و مشتری زهد
احمدسیری و حیدراحسان.
خاقانی.
- خورشید رخشان، خورشید تابان:
برون آمد از گرد فرخنده زال
بخورشیدرخشان برآورده یال.
فردوسی.
- خورشید سر دیوار، کنایه از غروب ورفتن آفتاب. (آنندراج).
- || کنایه از آخر عمر. (آنندراج). آفتاب لب بام.
- || کنایه از بپایان رسیدن امری. (آنندراج):
بر هر دلی که پرتو خورشید عشق تافت
خورشید عقل بر سر دیوار میرود.
عمادی شهریاری (از آنندراج).
- خورشیدفر، با فر و شکوه. آنکه فر خورشید دارد:
چنین گفت فرزند را زال زر
که ای نامور پور خورشیدفر.
فردوسی.
- خورشیدوار؛ شبیه بخورشید. خورشیدسان:
بر لب بحر کفش خورشیدوار
قربه ٔ زرین و سقا دیده ام.
خاقانی.
- امثال:
که خورشید هرچند تنها رود
سپاه شب از بیم پنهان شود.
؟
خورشید چو گشت سایه گستر
از ذره ٔ مختصر چه خیزد؟
؟
خورشید دهد روشنی و مشک دهد شم.
؟
- مطلع خورشید، طلوعگاه خورشید:
ای تماشاگاه جانها طرف لالستان تو
مطلع خورشید زیر زلف جان افشان تو.
خاقانی.
صاحب آنندراج گوید: طفل، مشعل، کف، پنجه، لاله، خنجر، فتیله، پنبه، گوی، مهره، یاقوت، زر، آفتابه، ساغر، پیاله، جام از تشبیهات خورشید است، و شواهد زیر را نیز می آورد:
چو یاقوت خورشید را روز برد
بیاقوت جستن جهانی فشرد.
نظامی.
جام خورشید از آن پیش که برگیرد صبح
جام جمشیدی صهبا بصبوحی دارد.
جمال الدین سلمان.
هست قرص مهش ببزم امید
لگن آفتابه ٔ خورشید.
اشرف.
یک درم وار نیاید زر خالص بیرون
گر خمیرش زر خورشید درآرد بعمل.
عرفی.
طفل خورشید را صلابت آن
سربریده ز مادر اندازد.
ثنائی.
اکنون شود ز مشعل خورشید تیره روز
آن محفلی که روشنی از شمع لاله داشت.
قاسم مشهدی.
بیش است از پیاله ٔ خورشید این شراب
مستانه جلوه های فلک از نگاه کیست ؟
صائب.
چون پنجه ٔ خورشید بود زود زبردست
هر دست دعائی که بزیر سر صبح است.
صائب.
خون در شفق ساعد صبح و کف خورشید
از حیرت نظاره ٔ سیب ذقن کیست ؟
صائب.
خرده ٔ انجم ندارد رونقی در کوی صبح
مهره ٔ خورشید شایسته ست بر بازوی صبح.
صائب.
صائب از بس همت من سربلند افتاده است
لانه ٔ خورشید ننگ طرف دستار من است.
صائب.
چه عشوه کرد ندانم لبت که در گردون
ز رشک پنبه ٔ خورشید گشت داغ مسیح.
مفید بلخی.
در شواهد زیرین از کلمات بور بیجاده رنگ، ترک حصاری، خایه ٔ زرین، خلخال زر، زرین چراغ و گل سرخ نیز مراد خورشید است:
دگر روز کاین بور بیجاده رنگ
ز پهلوی شبدیز بگشاد تنگ.
نظامی.
چو ترک حصاری ز کار اوفتاد
عروس جهان در حصار اوفتاد.
نظامی.
چو گردون سر طشت سیمین گشاد
غراب سیه خایه زرین نهاد.
نظامی.
چو خاتون یغما بخلخال زر
ز خرگاه خلخ برآورد سر.
نظامی.
جهان چشم روشن بزرین چراغ.
نظامی.
سحرگه که آمد بنیک اختری
گل سرخ بر طاق نیلوفری.
نظامی.
|| نور شمس. آفتاب. ضوء شمس. (یادداشت مؤلف):
ز خورشید و از آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک.
فردوسی.
خداوندی که نام اوست چون خورشید گسترده
ز مشرقها بمغربها ز خاورها بخاورها.
منوچهری.
همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند
لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه.
منوچهری.
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما.
منوچهری.
چند پوشاند ز گاه صبح تا هنگام شام
خاک را خورشید صورت گشتن این رنگین ردا؟
ناصرخسرو.
چون طلعت خورشید عیان گشت بصحرا
آنجا چه بقا ماند نور قمری را؟
سنائی.
صدر زمین تواضع و خورشیدطلعتی
وز طلعت تو تافته خورشید بر زمی.
سوزنی.
که در مفارقت بارگاه چون فلکت
مرا ز سایه بخورشید عمر بنشانید.
انوری.
در کنف صبح فر میر محمد
راست چو خورشید نور تام برآمد.
خاقانی.
نور رخ تو طلسم خورشید شکست
خورشید ز شرم سایه از خلق گسست
رخ زرد و خجل گشت و بمغرب پیوست
پیرایه سیه کرد و بماتم بنشست.
خاقانی.
ز خورشید تا سایه مویی بود
که این روشن آن تیره رویی بود.
نظامی.
می رود منفعل از مجلس مستان خورشید
هرکه ناخوانده درآید خجل آید بیرون.
صائب.
|| روح حیوانی. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

گاز

فروبردن دندان در چیزی،
آلتی دوشاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون می‌کشند، انبر، گاز‌انبر: تو که در بند حرص‌و‌آز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی۱: ۴۴۰)،
* گاز زدن: (مصدر متعدی) دندان ‌زدن، دندان به‌ چیزی فروبردن،
* گاز ‌گرفتن: (مصدر متعدی) عمل فروبردن دندان در چیزی، دندان‌ گرفتن، گاز‌ زدن،

پارچۀ لطیف، نازک، شبیه تور، و ضد عفونی‌شده که برای زخم‌بندی به ‌کار می‌رود: گاز استریل،

تعبیر خواب

گاز

۱ـ استشمام بوی گاز در خواب، علامت آن است که بدبینی شما نسبت به دیگران باعث می شود با آنها رفتار ناعادلانه ای کنید. بعدها از رفتار خود پشیمان خواهید شد. اگر از بوی گاز در خواب احساس خفگی کنید، علامت آن است که در اثر سهل انگاری و ولخرجی به دردسر خواهید افتاد. اما اگر در خواب بتوانید از شیر بوی گاز خود را رها سازید، علامت آن است که بی آنکه خود بدانید دشمنانی دارید اگر متوجه آنا نشوید شما را نابود خواهند ساخت.
۲ـ بستن شیر گاز در خواب، نشانه آن است که با بی رحمی شادی خود را تباه می سازید. روشن کردن گاز در خواب، علامت آن است که راهی برای فرار از بدبختی خواهید یافت.
- آنلی بیتون

معادل ابجد

گاز خورشید

1148

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری